محل تبلیغات شما



جامعه ایرانی،بلکه هم شرقی؛مدلش طوری است که از هر آدمی خوشش بیاید،بلکه هم نیاید!یا برایش حکایت می سازد؛یا شده تاریخ را شخم می زند و برایش با جغرافیای دلخواهش داستان مناسب می تراشد!
حالا شما از صدام و رضا خان و حکایت پرتابِ شاطرِ کم فروش به تنور روشن بگیر برو تا لطیفه های جُحا و ملا نصرالدین و بهلول دانا که ترک و عرب و ایرانی با عنایت به سابقه ی وجود و نفوذِ قشر محترم در کشورشان و عدم جرات لازم در انتقاد مستقیم از ایشان؛سرِ قومیتِ دومی شان (که حکایت هایش کاملا با آن دوتا مخلوط است) دعوا دارند و ایشان از خودشان می دانند!
البته در این بین ترک ها از آن دوتا زرنگ تر بوده اند و برای همان دومی-معروف به ملّا-(که نه ملیت معلومی داشته،نه جزوه و کتابی) قبّه و بارگاه هم ساخته اند!بعید هم نیست با توجه به سابقه های بالا،اگر برادران عراقی اقدامی نکنند؛همین فردا-پس فردا جُحا و بهلولِ به عمرشان یک کلمه ترکی حرف نزده را هم عین مولویِ ایرانی ها به نام خودشان ثبت یونسکو کنند!
حالا چرا یاد این حرکات افتادیم،حکایتی بود که شخصا خود من از زبان و قلم خیلی ها به اسم همشهری مان،شیخ جعفر شوشتری،جد اعلای آن یکی همشهری،حاج شیخ محمدتقی شیخ شوشتری(رحمت الله علیهم اجمعین) شنیده ام!حالا بماند که این وسط،مسعود ده نمکی برای شخصیتِ فیلم ِ رسوایی (با بازی اکبر عبدی) با لهجه ی ترکی بازسازی اش کرد و صدای اینکه از کجا کش رفته را هم در نیاورد!
این در حالی است که خدا خودش شاهد است که اصل قضیه به حدود هزار سال پیش و زمانِ "محمد بن منور"یکی از نوه های "شیخ ابو سعید ابوالخیر"برمی گردد که حکایت های پدربزرگش را در کتابِ"اسرار التوحید فی مقامات شیخ ابی سعید" جمع کرده!در همین راستا هم آخرِ کاری عین حکایت را از زبان و کتابش می نویسیم تا هم از نثر زیبایش لذت ببرید؛هم از به نام زدن بقیه در آینده جلوگیری کنید:

شیخ یک بار به طوس رسید مردمان از شیخ استدعای مجلس کردند. اجابت کرد. بامداد در خانقاه استاد تخت بنهادند. مردم می‌آمد و می‌نشست. چون شیخ بیرون آمد مقریان قرآن برخواندند و مردم بسیار درآمدند، چنانک هیچ جای نبود. معرف بر پای خاست و گفت: خدایش بیامرزاد که هر کسی از آنجا که هست یک گام فراتر آید!
    شیخ گفت : و صلی‌الله علی محمد و آله اجمعین  و دست به روی فرو آورد و گفت : هرچه ما خواستیم گفت ، و همه پیغامبران بگفته‌اند ، او بگفت که از آنچ هستید یک قدم فراتر آیید.
کلمه‌ای نگفت و از تخت فرود آمد و برین ختم کرد مجلس را. »


این ستایش ۳ قشنگ داره واسه خودش مرزهای همه چی رو جابجا می کنه می شوره می بره!
یه حاج آقا بهبودی هم این وسط پیدا شده که الهی قمشه ای طور؛شعر عاشقانه می خونه و هیچ وقت هم اسم شاعر رو نمیاره که ریا نشه!
دو سه شب پیش که یه قسمتایی از شعر کوچه مشیری رو خوند و اسمش رو نیاورد،باز یه جورایی دلمون رو با این که فرمودند:شاعرشو خیلی دوست دارم خوش کردیم.ولی دیشب به عبارت ۳۰ مهر ۹۸ دیگه آخرش بود!
اولش "ناگهان چقدر زود دیر می شود" شادروان امین پور رو خوند که با عنایت به اینکه این نیم بیت از کفر ابلیس هم مشهورتر بوده و عین مرغ هم تو عروسی و عزا سرش رو می برند؛خیلی به نیاوردن اسم شاعرش حساس نشدیم.ولی بعدش دیگه رسما خودش و مادر داماد،رفتن تو فاز مشاعره و آنچنان لیلی-مجنون طور این گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود/گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود و سایر مخلفات این جعلِ مسلّمِ ادبی رو به اسم ادامه ی "چقدر زود دیر  می شود" به صورت ارّه بده؛تیشه بگیر به هم چسبوندند که کم مونده بود روح مرحوم امین پور از گور و من از این ور،با هم سرمون رو بکوبیم به گوشه ی قبر و میز تلویزیون!
آخه نویسنده گرامی،به قول رضا مارمولک،عزیز دل برادر، شما که صدا و سیما کاری به عشقِ ممنوع سازیها و کپی کاریای تُرکی ات نداره و روزی نیست که عشق جدید جور نکنی واسه بازیگرای سریالت، بچسب به همون بازسازی اسلامیِ GEM ات! مثِ همین دیشب که در ادامه ی مثلث بازیا، یه هو واسه دختری که از بچگی تا الان عروس عمه اش بوده و با پسر عمه اش تا سر سفره ی عقد هم رفته؛معشوق دکترِ از چند سال پیش تا حالا به پاش نشسته سبز کردی که روزِ عقدِ معشوقِ سابق،سرش بی کلاه نمونه!
بذار این چند تا شاعر و شعری که با خودشون و شعرهاشون خاطره داریم،واسه ما و دلمون بمونه!


وقتی ستایش ۳ (که از صمیم قلب امیدوارم مصاحبه های پایان هر قسمتش با مردم،تهیه کننده و کارگردان را به چاهِ ساخت فصل چهارم اش نیاندازد) شروع شد و نرگس محمدیِ با حساب کتابِ فصل قبل؛اقلا ۵۰ ساله،بانو زلیخاوار،یکباره ۱۵-۱۰ سالی جوان شد و تهیه کننده؛با فشار شبکه های اجتماعی،در توجیه جوان شدنش،رسیدن به آرامش را دلیلش اعلام کرد؛ انتظار هر ادامه و پایانی از نویسنده ی سلیقه ی ملّت شناس اش می رفت،جز اینکه تا الان دیده ایم!
در واقع،مردمِ "کلید اسرار" پسند و "شاید برای شما اتفاق بیافتد" دوستِ‌ ایران،به جِزِّ جیگر زدنِ حشمت فردوس و نهایتش، پیدا شدن‌ عروس خوبی برای محمدِ ما ثنا هم ‌قانع بودند که‌ کم کم دیدند ای دل غافل! ستایشِ به آرامش رسیده و سنگین نشسته، چه گناهی کرده که بخت رنگین سراغش نیاید و حشمت فردوس ِبه قولِ یکی از همان  مصاحبه شونده ها،اخلاقش بهتر شده،چرا باید آلاخون والاخونِ مسافرخانه و خانه ی عروس باشد؟ این شد که اندک اندک، سرو کله ی نقاشِ زن مرده و خانم بزرگِ بیوه پیدا شد.در راستای هندی تر شدن اوضاع هم؛ اولی نامزدِ دختر حاجی و   شیرینی خورده را دمِ در محضر به عشق زلیخایش پس زد و دومی، هر چه بیشتر از حشمتِ فردوس فحش و "افتاد" شنید؛عاشق تر شد!
حالا زبان باز کردن انیسِ لالِ بیست ساله و راضی شدن ِخانم بزرگ ِ دو کیلو پرتقال بیرون از رامسر نداده به ۱۰ تُن با فردوس به دوبی فرستادن و بی سوال از بیمه ی بارِ غرق شده به خسارت نگرفتن راضی و ۲۰ تُن به حشمت دادن و رفتن ِدوباره فردوس و محمد با همان لنجِ نیمه غرق شده به دوبی بماند!
نویسنده ی ِ ترکی پسند اما به همین قانع نماند و این وسط بی اعتنا به بخشنامه صدا و سیما در عدم نمایش مثلث های عشقی، برایِ بیوه یِ صابرِ به جُرمِ GEM رفتن مقتول هم،نه یکی، که دو عاشق دلسوخته تراشید!
 دو تایی که صد البته آخرِ کار، در راستای به زمین گرم نشستنِ دشمنان ستایش و حشمت، به جرم جعل و قتل، گرفتار گوشه ی زندان و چوبه دار می شوند و حسرتِ وصالِ  "پری سیما"ی شیطان صفت را به تاریکیِ گور و گوشه ی سلول می برند!
بینندگان‌ِ نگرانِ سرنوشتِ خانم دکترِ از سرِ سفره ی عقد رانده هم‌،خیال شان‌تخت باشد که‌  سرنوشتِ پدر در انتظار دختر نیست و  مطمئنا "سامان " رفیقِ شفیقِ نقاشِ زیرِ قول و قرار زده؛"قیصر" وار،"آهو" را ناامید از در بر نمی گرداند! هر چند احتمالا اواسطِ کار،کسی  بخشنامه مثلث ممنوع را یاد نویسنده ها آورده،وگرنه حاج آقا بهبودیِ مسجد هم چیزی برای ضلع سوم‌ شدن مثلث مهدی و ستایش یا دستِ کم،خواستگارِ خانم مظفری بودن کم نداشت!



دیشب یعنی ۲۳ مهر ۹۸ باخت دیگری از نوع "چیزی از ارزشهای بچه های ما کم نمی کنه" برای فوتبال مان رقم خوردکه البته با توجه به بازی بعدی با عراق آن هم در بصره (که‌خود میثاقی-این جانشینِ ناخلف فردوسی پور- قبل از شروع بازی با بحرین،رسما احتمال باختش را مطرح و اعلام کرد) از ارزشهای بچه ها هم که نکاسته باشد؛ امتیاز و جایگاه جدولی شان را حدود ۶ امتیاز (بلکه هم بیشتر) به باد فنا داده!
اعتراض ها ی توجیه کننده باخت احتمالی هم که قبل از بازی و از سر و صدای تماشاگران بحرین موقع نواختن سرود ملی ایران شروع شد و تا خودِ دقیقه ۹۴ بازی و خوردن توپ به دست بازیکن بحرین و قطعی شدن باخت تیم ملی کشور عزیزمان و اعتقادمان به پنالتیِ ۱۰۰ درصدی سوخته و داور نگرفته ادامه پیدا کرد.حالا قضیه طلسم و جادو و خاک نحس بحرین و.هم که به طرز خاله زنک طوری از بعد بازی با کامبوج تا سوت پایان مسابقه امروز توسط ورزشی نویسان و مجریان ورزشی هموطن دنبال می شد؛بماند!
ضمن اینکه از این شعر شاعر معاصر شادروان معینی کرمانشاهی که شخصا به آن اعتقاد کامل دارم هم نباید گذشت که فرموده اند:
آتش افروز بُوَد آتش آهی گاهی/ناله ای می شکند پشت سپاهی گاهی.همین هم شد که خدا به دلِ شکسته ی آن تک تماشاگرِ کامبوجیِ بودایی(که محمدرضا ،هفته ی قبل،هی آقایان و ورود بانوان چِلَه نشین مان به آزادی را در طول گزارش توی سرش زد) رحمش آمد و دست کامبوج را از آستینِ بحرین بیرون آورد و انتقام آه مظلوم را گرفت تا همه و در راسش بازیکنان و کادر فنی تیم ملی بفهمند مردی نبُوَد فتاده را پای زدن.همیشه هم‌ عروسی تو کوچه ی ما نیست!


اگر راهی برای خلاف،زیر سنگ سیاهی در دل جنگلهای ماداگاسکار باشد،مردمی از سرزمین پارس،پیدا و از آن استفاده می کنند!
اصل این جمله (که پشت اسکناس های پنج هزارتومانی هم چاپ شده) فرمایشی از پیامبر اکرم است که البته جای خلاف،"علم" است و بعضی جاها "ایمان".جای زیر سنگ هم،"ثریا"(که همان خوشه پروین است و توضیح شکل و محلش در آسمان،کار ستاره شناسان است و در حوصله ما و شما نیست!)
فقط این مدلی به روزش کردم که هم بگویم پنج هزار تومنی هایمان هم عین ده هزار تومنی ها که "بنی آدم اعضای یک پیکرند"سعدی را "اعضای یکدیگرند"چاپ کرده؛اختلاف روایت  دارند! هم اشاره ای به قابلیت های فراوان هموطنانم کرده باشم!
عزیزانی که قطعا از درست کردن سکه یخی به اندازه سکه های ژاپنی برای تماس از تلفن عمومی های ژاپنی با ایران تا ساختن درگاه جعلی بانکی برای خالی کردن کارت های بانکی خلق لله،راه درازی طی کرده اند اما انصافا نباید منکر خلاقیت های روزافزون شان در این زمینه شد.نو آوری هایی که عقل جن وّ دست شیطان را با هم از پشت می بندند!
آخری هم خبری که همین هفته پیش،وسط ورود بانوان به ورزشگاه  آزاد ی و برد ۱۴ بر صفر ایران از کامبوج گم شد.یعنی تریاک دادن به مرغها در کشتارگاه برای ایجاد یبوست در آنها و افزایش وزن شان قبل از کشتار!
خبری که علیرضا رفیعی پور رئیس سازمان دامپزشکی هم رد نکرد.فقط گفت: اشتباه مدیریتی بوده!بعد در همین راستا،چهارآ یین (عضو هیات مدیره کانون سراسری مرغداران گوشتی) هم گفت:مواد مخدر برای تسکین دردند و مرغی نداریم که نیاز به مواد مخدر داشته باشد!
ناگفته پیداست که به مصداق قول قدیمی ها که گفته اند:"تا نباشد چیزکی،مردم نگوید چیزها" و نظر به اینکه هرچه تکذیب مسئولان در قضیه ای،شدید و غلیظ تر باشد؛احتمال راست بودنش بیشتر است،شخصا در اصل قضیه شک ندارم.هر چند که رسیدن به مرغداری های مشمول طرح،با توجه به لو رفتن قضیه،عملا امکان پذیر نیست.مرغهای یبوستی هم که هر رستوران و آشپزخانه ای بوده اند،کارشان از هضم گذشته!فقط چون تا الان خوشبختانه مرگ و میری گزارش نشده؛ نتیجه می گیریم حرف جناب چهارآیین درست بوده و تریاکش اگر به درد مرغها نخورده،لابد در تسکین آلامِ مصرف کنندگان محترم(که خدا خودشان را زیاد و دردهایشان را کم کند) موثر بوده است!


این آقایونی رو که تو مراسمای ختم و نذری و.داوطلبِ دادن غذا به قسمتِ خانما هستند رو حتما همه دیدید.همه هم که قدرتِ خدا،نیت شون خیر و بی غرضو مرض و هدف شون، فقط راحتی خانما!
قبلا و شخصا فکر می کردم،تعداد مردای ایرانی این مدلی،دودر هزار باشه.ولی دیشب که آمار بلیت فروشی اینترنتی بازی امروز ایران-کامبوج رو خوندم و فهمیدم تعداد آقایونِ ثبت نام کرده از خانما کمتره،فهمیدم این مرامِ چشم و دل پاکی؛خیلی بیشتر از اینا طرفدار داشته و ما خبر نداشتیم و کار خدا بوده که کامبوج رو رسونده!
فقط همینجا یه چند کلمه ای با این عزیزان با مرامِ الگو پذیرِ از اون ورِ بوم افتاده،عرض داشتم: 
چند ماه پیش که رئیس فیفا اومد ایران تا زحمتکشان فدراسیون فوتبال رو مجبور کنه به زور تحریم و تعلیق،بعد ۴۰ سال خانمها رو به ورزشگاه راه بدن؛نمی شد همونجا چندتاتون بلند شید برید محضرشون،بگید حاضریم سند بزنیم واسه بازی بعدی،یه نفرمون هم نمیایم که خانما راحت باشند؟!حتما باید کار به اینجا می کشید که جناب تاج فامیلا و کارمندای آقاشو بفرسته ۲۵۰۰ تا بلیت اینترنتی بگیرن که یه وقت فیفا شک نکنه بلیت فروشی فقط واسه خانما بوده؟!
حالا اون گذشت،خبر فنس کشی جایگاه خانما رو که شنیدید،کجا بودید؟!چرا تو این برهه ی حساس،این همه خرج رو دست عوامل ورزشگاه گذاشتید؟!
حالا اینم جهنم!وقتی نیروی انتظامی اعلام کرد برای ۳۵۰۰ نفر خانمی که بلیت خریدند،۱۵۰۰ نفر انتظامات زن می فرسته ورزشگاه؛چرا چیزی نگفتید؟!درسته که این خودش یه جور اشتغااییه برای بانوان مامور،ولی خدایی به این فکر نکردید شما که نباشید؛این هر دو تماشاگر،یک مامور،برای فدراسیون و فیفا چقدر اُفت داره؟! حالا خود بانوان رزمی کارِ اعزامی که هر کدوم ۱۰ نفر رو حریفند؛بماند!
 اینایی هم که تو این ۴۵ سال عمر ورزشگاه آزادی،هفته ای دو سه مدل شعارِ ۲۵+ به داور و بازیکنا می دادند و کارِ خانمای مشتاق ورود به ورزشگاه و تماشای فوتبال رو به چسبوندن ریش و سبیل و این اواخر،خودسوزی هم رسوندند؛عوامل خودسر و خودفروخته ی وابسته به سرویس های جاسوسیِ شرق و غرب بودند!
از تهِ دل هم امیدواریم که برای بازی بعدیِ آزادی،که ۷ فروردین ۹۹ با هنگ کنگه، به همین ۲۵۰۰ تا آقایِ به زور بلیت گرفته هم بلیت نرسه  و ۷۵۰۰۰ خانم، جوری استادیوم رو قُرُق کنند که چش و چار فیفا درآد!

پی نوشت ضروری:زمان نوشتن مطلب،صبح روز ۱۸ مهر ۱۳۹۸ و پیش از برگزاری بازی است!


یکی از تخصص هایی که در ۲۰ سال اخیر،برخی از آحاد ملت ایران در آن مهارت ویژه ای پیدا کرده و بعضی هم به مرتبه ی استادی رسیده اند؛پیدا کردن مناسبت های مذهبی است که در کلّ ِ۱۳۷۸ سال گذشته،گوشه هیچ سر رسید و کتاب و جزوه ای ،اثری از آنها نبوده اما اینها کشف و ثبت و ظبط و اجرایش هم  کرده اند.
مثال ها البته زیادند ولی محضِ دستمال نبستن به سری که درد نمی کند؛از خودمان نمی زنیم و عینِ نقلِ حجت الاسلام قرائتی،مجری-مفسرِ تلویزیون را می نویسیم که گفته:محض رضای خدا،این مناسبت های من دراوردی مثل استقبال از محرم و ۸۰-۷۹-۷۸ و.مانده تا محرم و وداع با ماه صفر و. را که هیچ جای اسلام،مستندی ندارند؛تمام‌کنید!(فیلمش هم با صدا و تصویر خودش،هست!)
زیر شاخه ی همین عزیزانِ مناسبت تراش،یک جمعی هم هستند که در رسته ی شان نزول سازی های جدید برای ضرب المثل های قدیمی با گرایشِ کشفِ توطئه فعالیت می کنند و طوری از دلِ اصطلاحات جاافتاده و سابقه دار فرهنگ و ادب فارسی،ردپای توطئه های دایی جان ناپلئونی پیدا می کنند که آن سرش ناپیدا!
یکی از این ضرب المثل ها"به کوچه علی چپ زدن" است که شخصا از ۱۸-۱۷ سال پیش در ستونی به همین عنوان در رومه ی مرحومِ "همسایه ها"و از هفت هشت سال پیش تا الان در وبلاگی به همین نام؛در حال سرو کله زدن با مخالفانش هستم!
توضیح اینکه علامه دهخدا (که در خدای ضرب المثل شناسی و شان نزول دانی بودنش شکی نیست) در لغتنامه اش در تفسیرِ این ضرب المثل گفته:وقتی کسی برای جلب نفعی یا جلوگیری از ضرری،خود را به ندانستن و خبرنداشتن می زند؛می گویند طرف خودش را به کوچه علی چپ زده!
اما در این چند سال اخیر،بعضی از همان خود همه چیز دان هایی که بالاتر در موردشان گفتیم؛ کشف کرده اند کار، کار اینگلیسا بوده!چون چپ یعنی راه غیر راست،علی هم که همان امام اول شیعیان است و این را دشمنان مذهب درست کرده اند که در ذهن ملت جا بیاندازند دور از جان،علی (ع) اهل صراط مستقیم نبوده و.فلذا استفاده کنندگان از آن هم یا سنّی اند،یا شیعه انگلیسی!
حالا فی الواقع خود ما هم زمان سنجِ تشخیص سابقه ی ضرب المثل دستمان نبوده ولی همان علی اکبر خان‌ دهخدایِ مذکورکه انگار ظهور این مدل آدم ها و رسیدن این قبیل روزها را به چشم می دیده؛اول ِ همان توضیح بالا،گفته که "از این نام،مراد،شخص معینی نیست."
ولی ناگفته پیداست که از این جماعتِ"خود تنها شیعه بین"انتظار توجه به این مستندات،آب به شن  ریختن است و  برف سرخ از آسمان باریدن! چرا که آنها راه خود می روند و دراز گوش خود می رانند! تازه یکی شان(حجت الاسلام مجتبی ذوالنور،نماینده مردم قم در مجلس) پارسال وسطِ نطق یکی از نمایندگان استفاده کننده رفته و به سبک صداو سیما و سینما که اسم خلاف کارها و آدم بدهای فیلم و سریال شان،حتما باید ایرانی باشد؛ تذکر و پیشنهاد جایگزین داده که به جای "کوچه علی چپ" باید "هوشنگ چپ" بگوییم تا توطئه خائنان را خنثی کنیم!
صد البته این که هوشنگ کی بوده و کجای تاریخ،کوچه ای به نامش شده و تا الان چند نفر خودشان را به کوچه اش زده یا بعدا می زنند و کجایِ کدام فرهنگ لغت و امثال و حِکَمی اسمش آمده و اصولا تا پیش و پس از جناب‌ ذوالقدر،کسی استفاده کرده یا نه؟!موضوعی است که قطعا ارتباطی به هیچ کس از جمله من و شما و باقی ایرانی ها و علامه دهخدا ندارد!


در منبعِ عبارتِ"کل یوم عاشوراء و کل ارض کربلاء"در این چند ساله،ردّ و شَک هایی وارد شده و از "حدیث منقول از امام صادق(ع)"در سخنرانی دکتر علی شریعتی در سالهای پیش از انقلاب،به "عبارتی که برایش هیچ سند و مدرکی یافت نشده" در این سالها تنزّلِ مرتبه پیدا کرده و به جایی رسیده که بعضی مخالف خوانان؛تفسیرش را هم در همین راستا،دیگرگون کرده و گفته اند:چون ما روزی مثل عاشورا و زمینی به تقدسِ کربلا‌ نداریم؛ در هرحال،از اساس غلط است و انحرافی!
این شک در سند اگر از باب پیراستنِ تحریفات از دامن عاشوراست،رواست و نگفتن اش جفا.دریغ اما که گویا بیش از آن که هدف این باشد،مقصد و مقصودِ پیش ِرو، انکاری است که در پسِ خود،ساده سازی واقعه ای را دنبال می کند که الهام بخش قیامهای سرخ شیعه از سال ۶۱ هجری به بعد بوده است و اتفاقا اگر نه عین این جمله ی ظاهرا ساده یِ حالا کم مقدار شده،اما مفهومش،در طول همان تاریخِ پیش گفته،یکی از موتورهای محرکه و شمشیرهای برّنده ای بوده که شیعه با استناد به آن،علیه حکومت های به ظاهر اسلامی و در باطن یزیدی در همیشه ی تاریخ شوریده و از انحصار این حادثه ی خونبار به ظهرِ یک روز خاص و یک زمینِ ویژه، جلوگیری کرده است.
اصلا فرض بگیریم شکاکان و مفسران عصر جدید، دامن معارف شیعه را از این عبارت شستند و جشنِ نصرت هم گرفتند.با سنت خداوندی در پیروزی حق بر باطل(آیه ۲۳ سوره فتح) چه می کنند و گرداندن روزها و شکست ها و پیروزی ها در میان مردم برای عبرت آنان(آیه ۱۴۰ سوره آل عمران) را  کجا پنهان می کنند؟!برای فریادِ"مرگ سرخ به از زندگی ننگین" از آن سالار شهیدان که قرون و اعصار را درنوردیده و به امروز رسیده چه پاسخی دارند؟ یا تکلیف شان با عبارتِ "انی حرب لمن حاربکم الی یوم القیامه"زیارت عاشورا،که دامنه جنگ با یزیدیان زمان را تا روز قیامت می گستراند؛چیست؟!
راستی او جان خود و عزیزترین کسان و یاران اش را بر سر این کار گذاشت تا عاشورایی به یادگار بماند که هر سال ظهر همان روز تمامش کنیم و از یادش ببریم و دنباله ی کار خویش بگیریم؟!همان که یزیدیان خواستند و نتوانستند و برخی از ما ندانسته می کنند و حسین حسین گویان بر همان راه می روند!
سوگند به خداوند که اینها سجع گویی و عبارت پردازی نیست.دردی است که سال هاست تا مغزِ استخوان رفته و بر جان نشسته.چرا که دست کم نیم قرنی است بزرگان مذهب،به نقد تحریفات عاشورا نشسته اند و از وم زدودن پیرایه ها برای دریافت پیامش گفته اند.حاصل اما در عمل،اغلب جز این نبوده که نامشان به عنوان پرچم دار در تاریخ مکتوب این حرکت ثبت شود.وگرنه جز منع قمه زنیِ هنوز هم برجا و کمتر شدن عَلَم ها که کم رنگ شدن یکی به برکت فتوا و آن دیگری به اجبارِ ناجاست؛ در اغلبِ مرثیه ها و نوحه های شنیده شده از تریبون و پخش‌شده از تلویزیون،باید باچراغ گِردِ شهر،در پی ِ سخن گفتن از هدف اصلی قیام و غلبه شعور بر شور گشت!
دریغ و درد که هنوز که هنوز است،اولویتِ اکثریت،همان گریه بر مصیبت است.گریه ای که گرچه شرط لازم برای قرار گرفتن در صف عزاداران حسینی است.اما بی شک با کافی بودن‌ و مقبولیتی که انتظارش را دارند،فاصله ها دارد.فاصله ای شاید اندازه ی همان کربلا تا همین مُلکِ ری!


یکی دو روزی است همزمان با انتشار خبر ازدواج دختری ۱۱ ساله با پسری ۲۲ ساله در یکی از شهرستان های استان کهگیلویه و بویر احمد(که سن اعلامی رسانه ها برای هر دو هم بالا و پایینش بسیار است و اختلاف روایاتش عمیق)؛بازار مخالفت با کودک همسری هم دوباره و این بار هم حتما برای چند روز داغ شده و تیتر یک همه رومه ها و سایتها پر  است از وا ازدواجا و وا کودکا و وا مصیبتا!
 اینجا اما نه با تایید قضیه کاری دارم، نه در سلکِ مخالفان می مانم.چرا که به هر حال تا تکلیف سن بلوغ دختران در این مُلک، یک بار برای همیشه روشن نشود و نظرات،میان ۹ تا ۱۸ سال در نوسان باشد و روایات شفاهی و مکتوب و تجربه تاریخی، میلش به اولی باشد و تغییرات اقلیمی و جغرافیایی و زیستی در نسل جدید،به دومی رغبت نشان دهد،این قصه سر دراز دارد!
سُمبه ی اولی ها هم معمولا پر زور تر است و عُرف همانطور که چاردیواری اختیاری را در توجیه ِ برخی رفتارهای غلط ساخته و راه خود را می رود؛اینجا هم از رسم و سنت و جثه ی دختران در روستاها و.بهره می گیرد تا غباری به پیراهنِ باورهایش ننشیند.قضیه در اردوی دسته دوم هم از اعلام آمار کودک همسران از سوی مخالفان و ابراز تاسفی در فلان سخنرانی و بهمان سایت و کانال،فراتر نمی رود و به رسم چندین ساله اخیر و لابد سالهای پیش رو،هیچگاه با همه ی آن چرا و چطور های غلیظ و شدید،به قانونگذاریِ خانمان براندازی نمی انجامد!
اینها همه اما یک طرف و قصد و نیت و فریادم از تقلید و رونویسی های بی شمار و تحلیل های خود کارشناس پندار  سایت و کانال ها یک سوی دیگر!
رومه ای با گروهی رومه نگار شناخته شده و حرفه ای (سازندگی) اتفاقا در نقدِ این واقعه،گزارشی تدارک می بیند و در مخالفت با عدم تصویب قانونی برای کودک همسری، برایش تیترِ"میوه ممنوعه" را بر می گزیند.تیتری که ریشه در داستان هبوط آدم از بهشت به مجازات خوردن از میوه درختی دارد.(سیب و گندم بودنش که اختلاف میان ادبیات و روایات و تفاسیر غربی و شرقی است،بماند!)این وسط ناگهان یکی از ادمین های فلان کانال و صفحه به ذهنش می رسد که منظور از میوه ممنوعه،دخترِ این ماجراست و سیلِ تحلیل های کوچه بازاری از نوعِ"مگه خودت خواهر و مادر نداری!" راه می افتد که‌چه نشسته اید که فلان رومه ی (.حتما اصلاح طلب) دختر بیچاره را میوه دیده است!
عزیزان ِدل، اما گناهِ نویسنده یا سردبیر این نیست که شما به قرآن و روایات و پیشینه ی این اصطلاحِ جا افتاده آشنایی ندارید و از بد حادثه اولین بار به گوشتان خورده! بماند که احتمالا سن تان هم به زمان پخش سریال "میوه ممنوعه" حسن فتحی هم نمی رسد.وگرنه حتما آنجا هم مقادیر معتنابهی ی دشنام به عنوان ِهواداران خانم هانیه توسلی به طرف نویسنده و کارگردان ارسال می کردید که چطور به خودشان جرات داده اند و گلِ سرسبدتان را ناجوانمردانه جزو  میوه ها حساب کرده اند؟!


یه زمانی قرار بود نامه‌ی رئیس جمهوری سابق ایران به آمریکا رو بیارن تو کتابای درسی که شکر خدا با تموم شدن دوره و بعد هم اجازه ثبت نام ندادن به نام نبرده ی مذکور برای این دوره،کل قضیه رفت لای باقالیا!
حالا اون که گذشت،قرارداد ترکمانچای و گلستان هم که قدیمی اند.استعمار روسیه و شوروی سابق هم که الان شده کشور دوست و برادر و زدن ما زیرِ اون دوتا،آن هم در این برهه ی حساس کنونی،لابد زشت است و خلاف اصول حسن همجواری!
ویلموتس هم که این وسط اومد و از گیجیِ ملت و دولت در اثر سه برابر شدن یک شبه قیمت بنزین نهایت استفاده رو برد و برای دو برد و دو باختی که آحاد ملت ۸۳ میلیونی ایران که هیچ،چوب خشک هم از پسش برمی اومد،۳۰ میلیارد تومن ِ بی زبون رو طوری گرفت و رفت و بر دو خورد که تاجِ رو تخت افتاده هم نفهمید! شما و منی که می خواستم درمورد این شکست تاریخی و تیرِ از کف رفته  و پول مُفتِ اجنبی خورده بنویسم،بماند!
تو این بیست و چند روز هم سر حسابِ پرسپولیسی بودن،خیلی جلوی خودم رو گرفتم که داغِ دل استقلالیانِ از استراماپولی رکب خورده رو تازه تر و بیشتر نکنم.ولی خدایی این پُستِ آخری عضو هیات مدیره شون (حاج فتل) کاسه صبرمو لبریز و جگرمو ریز ریز کرد!
خدایی ذلت تا چقدر و خواری تا کجا؟ تو این چند روز خودش و باقی اعضا،کم به ساز این شومنِ ایتالیایی رقصیدند و لی لی به لالایِ خودش و قراردادش گذاشتند و هر چی گفت،چشم بسته قبول کردندکه روز اول سال ۲۰۲۰ میلادی،کار حاجی شون با کلّی ادعا به اونجا برسه که بگه:آقای استراما،شما فقط بیا، من می رم؟!
عزیزان استقلالی! به خدا و پیر و پیغمبر، این مربی نبود! اولاد شیطون بود که اومد با جادو جنبل،دو سه روز اون هم بعدِ ۱۳۱۰ روز آوردتون صدر جدول،بعد هم رفت و دیگه هم نمیاد و عین همون ویلموتس و کی روش هم تا دلار و یورو و ریالِ آخر پولشو می گیره،پشت سرشو هم نگاه نمی کنه!
حالا هم که آب و کلاه باهم از سر و گوش شما گذشت؛فقط برای اینکه این بلا اگر خدا بخواد،سر بقیه نیاد،ترجمه ی قراردادشو بدید تو کتابای درسی چاپ کنن؛بلکه درس عبرتی شد و ثوابِ این نهی از منکرِ فرداتون؛کمی از گناه زیر بار ذلت رفتن امروزتون کم کرد!


قربانِ فرستنده ی باران و باد
آن ایزد منّان که به ما نان می داد
از بس که خلاف دیده از ما، انگار
بُرده است فرستادن اینها از یاد!
*
ای داد به قول خواجه حافظ، ای داد
فریاد ز جورِ فلک و صد بیداد
روزی همه جا چه شُرشُرِ باران بود
امروز نمی وَزَد کمی حتّا باد!
*
ای باد کجایی که همه تهران بوست!
 وقتش نشده کمی شوی با ما دوست؟!
گوگرد و آمونیاک و آبِ فاضل!
پُر کرد مشام و می کَنَد از ما پوست!
*
قبلا دو سه ماه اگر نمی زد باران
با یک دو نماز کار می شد آسان!
امروز رسیده کارمان جایی که
با نذر و دعا باد نیاید تهران!
*
چون باد نمی دهد، هوا آلوده!
باران بدهد سیل شود افزوده!
بادی نفرستد،همه جا تعطیل است!
اوضاع در این سه هفته اینها بوده!
*
پی نوشت:
ای دوست که این چاهارگانی خوانی
یا ساکن اصفهانی ام می دانی!
هر جا که دلت خواست به جای تهران
ایران بگذار و حظ ببر پنهانی!


ای آنکه چشمان تو را روی زمین مانندی نیست!
و به جز عشقم به تو هر عشقی ناممکن!
و تو بانویم! چه شده که چنین سردی؟!
حال آنکه میان من و تو فاصله
جز آن دو تپه شن.
و دو نخلستان نیست!
و چرا دست می کِشی بر تن اسب
تو که از شیهه ی آن می ترسی؟!
بسیاری روز.پی راهِ کشتن من می گشتی
و به تازگی.آمده ای ای مرگ زیبایم!
پس بیا و بکُش ام.خوابم اگر یا بیدار!
گریانم یا خندان!
پوشیده و یا عریان!
که مرا این مرگ‌.برساند
به مقام نزدیکانِ درگاه خداوندی!
و کند خوشه ی سبز گندم یا رودم!
و کبوتر.
و‌ نوای بق بقوی آوازش!.
⛤⛤⛤
بکُش ام اکنون.
که شبی خسته کننده و طولانی است.
بکُش ام بی قیدی و بی شرطی.
که پس از آغاز بازی،بانویم.
چه تفاوت دارد
که کُشَنده کدامین بود.
و که شد کُشته؟!

⛤⛤⛤

دعوة إلى حفلة قتل
ما لعينيك على الأرض بديل
كل حبٍ غير حبي لك، حبٌ مستحيل
فلماذا أنت، يا سيدتي، باردةٌ؟
حين لا يفصلني عنك سوى
هضبتي رملٍ وبستاني نخيل
ولماذا؟
تلمسين الخيل إن كنت تخافين الصهيل؟
طالما فتشت عن تجربةٍ تقتلني
وأخيراً. جئت يا موتي الجميل
فاقتليني نائماً أو صاحياً
أقتليني ضاحكاً أو باكياً
أقتليني كاسياً أو عارياً
فلقد يجعلني القتل ولياً مثل كل الأولياء
ولقد يجعلني سنبلةً خضراء أو جدول ماء
وحماماً.
وهديل
***
اقتليني الآن.
فالليل مملٌ وطويل
اقتليني دونما شرطٍ فما من فارقٍ
عندما تبتدئ اللعبة يا سيدتي
بين من يقتل أو بين القتيل.



به لطف تهای دانشگاه آزاد اسلامی از دهه ۷۰ به بعد در گسترش واحدهای دانشگاهی به شهرهای کوچک و روستاهای میهن اسلامی مان،الان دیگر خانواده ای با بچه های ۱۸ سال به بالا نمانده که کارشناس و کارشناس ارشد در رشته های مختلف و در راسش حقوق قضایی نداشته باشد!
با این وجود و وفور کلی دانش آموخته این رشته اعم از بیکار و کاردار؛معلوم نیست چرا از زمان عقد قرارداد با کارلوس وش بگیر برو تا برانکوی پرسپولیس و بیا تا استراماچونیِ استقلال،تخم تمامی کارشناسان و فوق کارشناسان این رشته را ملخ خورده و محض رضای خدا،یکی شان پای میز مذاکره با یکی از این چشم رنگی ها و دراز آویز زینتی بسته ها نیست که دو کلمه انگلیسی و چار خط حساب هم سرش بشود و در این اوضاع تحریم همه جوره،جلوی رفتن کلاه به سر تا گوش مسئولان فدراسیون فوتبال و بعدش کل ملت ایران (با بیش از ۶۰ میلیون محتاج بسته حمایتی) را بگیرد!
ملتی هم که یکی از سرگرمی هایش،خیلی قبل از قاراشمیشیِ اوضاع دلار و سکه،محاسبه درآمد دکترها از روی ضربِ تعداد بیماران در مبلغ ویزیت شان بوده،ناگفته پیداست که به این راحتی ها از کنارِ تبدیل دلار و یوروی قرارداد مربیان بالا به ریال و تومان و اینکه با این پول چه کارهایی می شد کرد؛نمی گذرد!
در همین راستا هنوز داغ دو میلیون یوروی ویلموتس بُرده (بابت دو برد از دو تیم درجه ۳ و دو باخت به دو تیم‌ درجه ۲ آسیا) از دل و یاد ملت نرفته بود که فیلِ استرای استقلال هم یادِ هندوستانِ مارک بلژیکی کرد و پیش خودش حساب کرد وقتی اینها به مربیِ تیم ملی تا مرزِ حذف برده اینقدر پول بی زبان می دهند؛چرا به این! که استقلال را بعد از ۱۳۱۰ روز به صدر جدول لیگ رسانده و دل هوادار و مدیر شاد کرده،ندهند!
این شد که پریشب یه هو! سر از همانجایی درآورد که ویلموتس رفته اند و ترامپ طور گفت: یا تو همین ترکیه‌ قراداد جدید می بندید و پول دو سال رو سر سال می دید یا من نمیام!
بقیه ماجرا را هم‌که خودتان واردید: اولش التماس دیشب کلّ هیات مدیره پشت درِ خونه مربی و آخرش هم گفتگوی امشب کامران منزوی (عضو هیات مدیره) با سایت باشگاه استقلال و اعلام‌اینکه خلیل‌زاده(اون یکی عضو هیات مدیره) امشب ساعت 11 راهی ترکیه خواهد شد و به امید خدا باید فردا شاهد حضور استراماچونی، مربی محبوب هیات مدیره، بازیکنان و هواداران در تهران باشیم؛ البته اگر اتفاقی نیفتد.
وی افزود: ما مجبور شدیم قرارداد وی را یک ساله کنیم. مجبور شدیم این موضوع را بپذیریم که فردا متهم نشویم که شرایط مربی را قبول نکردیم‌.
۷۵۰ هزار یوروی یک ساله هم که‌همان یک میلیون و پانصد هزار یوروی دو ساله است و خدا را شکر تا اینجای کار،اسباب سرشکستگیِ ملت بزرگ ایتالیا در مقابل مردم بلژیک نشده!
فقط مجبوریش کمی سخت است که آن هم برای ملتی که سه روزه با بنزین ۳ هزار تومانی کنار می آید،خیلی هم دشوار نیست!


 

۱
می‌خواهم  "زن" باشی
و در دانشِ کیمیایِ ن ادعایی ندارم
نمی دانم این بوی خوش ( عطرِ مادینگی)
از کجاست؟
چگونه شود آهو،آهوی مُشکین!
 و یا بلبلان،چگونه در آوازخوانی
به این‌ چیره دستی رسند؟
 
می‌خواهم  "زن" باشی
و می‌دانم این را که‌ چندان گزینه
مرا پیش رو نیست!
شاید 
جزیره کنم کشف (روزی)
و یا درّ و گوهر بیابم.
به رازی که در(خلقتِ) "زن"شگفتیِ هشتم.
(نهان است) اما نخواهم رسید!

۲
می‌خواهم "زن" باشی
و نمی‌دانم این داروی پُر ارزش را چگونه بیامیزم؟!
و نمی‌دانم پروانه چگونه بگوید شعر؟!
و چگونه سر انگشتان شهد و شِکر ریزند؟!
و  و کدامین شهر است آنجا
که فروشند ابریشم؟!
می‌خواهم "زن" باشی
با خالت.آن (نقطه ی) کوچک.و
با .
آن سرشارِ…درخشانِ.بی‌پروایِ
بزرگوار و توانا!
 
۳
می‌خواهم "زن" باشی
و به کار (ترکیبِ) شراب و زر
و بلور و بابونه
ندارم کاری!
و سپیدی دستان تو
و کلیدِ (سفید) این پیانو.
برایم یکسان است!
 و حضور تو تنها کافی ست
که نباشد جایی!
و آمدنت نبودِ زمان را جبران
لبخندی که به چشمان داری
شرطِ آغاز جشن است
و رویت.
گذرنامه ام برای ورود به کشور عشق!

۴
می‌خواهم "زن" باشی
آنگونه که همه این هزاران سال
آمده در در دیوان هایِ شعر و
شرحِ احوالِ عاشقان و
دفترهای آب و گُل و یاسمنِ دنیا!
من تو را همچو کبوتر آرام و
چون زلالِ باران از ابر سپید و
چنان آهوی سرگردان
بینِ "نَجد" و "تهامه"
می خواهم!

۵
می‌خواهم مانند نی باشی که
به تابلوهای ماندگارِ (نقاشی) می‌بینیم
و چنان دوشیزگانی که
به نقاشی‌های سقف کلیساهایند و 
زیر نورِ مهتابِ (درخشان)
‌ می‌شویند!
می‌خواهم از تو که "زن" باشی
تا شود سبزیِ برگ درختان‌ مانا
و به سوی ما ‌آید ابر و باران
می‌خواهم از تو که "زن" باشی
اما.‌نه برای خود
که برای خوشبختیِ نوعِ انسان!

۶
می‌خواهم "زن" باشی
تا پایندگیِ زندگی به روی زمین.
و ماندگاریِ شعر.
در دوران ما ممکن باشد
و ستاره ها و روزگاران و
کِشتی ها و دریاها و الفباها باقی باشند
تا وقتی که تو زن باشی،حال ما هم خوب است و
تا وقتی نگی ات باشد.
برای تمدن جایِ نگرانی نیست!

۷
می‌خواهم "زن" باشی
با (همان) شیوه ی کُهن ات در آرایش!
و هرآنچه گردنبندِ سنگِ معدن
(که به آنها می آرایی خود را)
گیسوان بلندی که دُمِ اسبی
پشت سر رها می کنی و می بندی!
و لبانی اندک سرخ و عطری آرام!
سرمه‌ ای سایه وار و
ی‌
که چنان پرنده‌ی دست‌آموزی
رامَش سازم و
تاج و عصای پادشاهی به او بخشم!

۸
می‌خواهم که "نه" باشی
و همین تنها خواهشِ من از توست!
آخرین آرزوی من‌از لب‌هات‌‌‌.
پس به نام کودکی سوگند
از تو نگی می‌خواهم!
و به مردانگی قَسَم،نگی!
و به مادرانگی قَسَم،نگی!
و به نام همه ی آوازه خوان ها و شاعرها
و به نامِ همه ی یاران رسول و
اولیاء(مقرب درگاه الهی) سوگند!
از تو نگی می خواهم
خواهشم را بگو می‌پذیری ؟!

۹
می خواهم با دستانت‌
و زمزمه ی گوشواره‌هایت
"زن" باشی!
می خواهم در سخن و خاموشی
ناتوانی.ترس و
پاکی و نیرنگت
زن باشی!
و خَرامیدن پُر فرّ و شکوه و
 نُهُمین فرمانروایی تو
باشد زن وار! 
که تو را با نگی ات از سر تا پا.
و تمامِ نگی ات می خواهم
نه زنِ  بینابینی بودن!

۱۰
می‌خواهم "زن" باشی
چرا که تمدن زن است
و شعر زن!
و خوشه‌ی گندم زن است
و شیشه‌ی عطر، زن!
و پاریس - بین همه شهرها- زن!
و بیروت - با تمام زخمی که به تن دارد - زن مانده
پس سوگندت می‌دهم
به نام (همه) آن ها که قصد سُرایش شعری دارند
و به نام آنان که اراده ی آفرینش عشقی.
و به نام آنان که می خواهند
خدا را بشناسند
زن باش!


این مثنوی را همان شب کذایی باخت تیم ملی فوتبال به عراق و هت تریک رونالدو و سه برابر شدن قیمت بنزین گفتم که قطع اینترنت خودش و اضافاتش را ناکام گذاشت!

سر فرصت اگر بخوانید،بد نیست!
شب جشن میلاد آن نازنین
محمد،شهِ آسمان و زمین
جگر از شکست ِفجیع از عراق
زلیخا صفت،دل ولی تاق و تاق!
که فرداست جشن و رسد مژده ای
بشورد،بَرَد بار از گُرده ای!
ولی شانسِ ما،داشت او آن تریک!
همان شب فلک زد به ما هَت تریک!
رونالدو،عراق و یکی از قوا!
نمودند اوقات مان را عزا!
دو تا‌یش اگر کار فوتبال بود
ولی سومی ضدِ هر حال بود!
دو تا را زمان می برد از خیال
ولی آخری یاد بردن محال

یکی با رئیسِ همان مجریه!
بگوید خدایی تو فازِت چیه؟!
تویی را که‌ قدرت چنین کرده مست!
چقدراست رو! تا کی و چند هست؟!
چه فکری رسیدت شبانه به سر؟!
چه کردند‌ این مردمِ در به در؟!
اگر لیتری صد تا که‌ گردد هزار
هف هش سالی شد تا درآمد زکار
چرا یک شبه خیز کردی تو پس؟
نبودت‌ مگر این همه لِفت بس؟
به بنزین چه کاری بگو داشتی؟
چرا بُمب در پُمپ ها کاشتی؟

تو ای اکذب الکاذبین!
نمی گفتی اول چنان و چنین؟!
چنان رونقی می دهم اقتصاد
که دورانِ محمود شویَد ز یاد؟!
چه شد آن همه هارت و پورتَت حسن؟
چه کردی تو با ملّت از مرد و زن؟!
که گویند رحمت به محمود باد!
خوشا دوره اش،کاش بازَم بیاد!
نه قفلی کلیدت ز جایی گشود
نه تدبیر بودت،نه گوشِ شنود!
نه بر جام تو بُرد کاری ز پیش
نه دیگر به ما طاقتی مانده بیش
به کشور نمانده است یک دره خُشک
نیافشانده ای تو در آن عطر و مُشک!
کجا ما و تو تا یک و چارصد؟!
هنوزی تو انگار در این صدد؟!
چو دیشب زدی عید مردم خراب
نمودی بیا بهر جبران شتاب!
هم امروز با عیدیِ انصراف
کمی از حسابت بیا کن تو صاف!
ببخشند شاید کمی از گُنات!
نگویند چیزی به تو یا بابات!

سروده جمعه ۲۴ آبان
با تجدیدنظر و اضافات ۲۶ آبان ۱۳۹۸ خورشیدی


شنیدم یکی از نمایندگان
چنین گفته در بابِ عقد ن
که نوع بشر را یکی زن کم است
تعدد نیاز است و بی آن غم است
نگفته کسی مرد عصر جدید
نباید به این کار،بندد امید
اگر در گذشته چنین بوده مُد
به امروز هم پاسخ است این متُد!

علی این امور از تو باشد بعید!
چه می گفت بابا، اگر می شنید؟!
شهید مطهر به مجموعه ها
چنان تو کجا داشت این ادعا؟
سخن بنده ی توست پیش از بیان
شوی بنده اش چون رَوَد بر زبان
سلبریتیِ مجلسی ها نباش!
از اینها که گفتی تو دیگر نپاش!
شکست تو در لغوِ هشت ربیع
که بود آنچنان ضرب شصتش وسیع
نشد مایه ی عبرت ات،کم نبود؟
خدایی بگو ضربه محکم نبود؟!
که در بیستِ آبان دوباره چنین
زدی دوختی آسمان بر زمین؟!

از اینها گذشته تو مردی اگر
سه تا نَه،یکی سمتِ بیت ات ببر!
به خانم بگو چند زن داشتن
نیاز است امروز بهرِ وطن!
اگر بعدِ یک ساعت از این سخن
تو را ماند دندان یکی در دهن
بگو در سرم هست تا بعد از این
رَوَم سمتِ سوم زن و چارمین!

اگر هم به فرض و خیالِ محال
نمودی سرِ زوجه را شیره مال
چه با نهی رهبر کنی چاره ای؟
یقین دان در این باب بیکاره ای!
نخواندی مگر نامه ی رهبری
نکوهیدن این دو-سه همسری
ندیدی که فرمود یزدان یکی
محبت یکی،زن در ایران یکی
برو شرم کن از عتابِ ولی
بیا توبه کن با تو هستم علی!!


حدود سی سال پیش،بینِ دوران عمو قناد و فیتیله ای ها؛یکی از تاس های مشهور تلویزیون یعنی مسعود روشن پژوه؛مجری برنامه ای بود به اسم مسابقه ی محله. برنامه ای که آقا پسرها و دخترخانمای هف هش ده ساله اون موقع و سی چل ساله های امروزی،جلوی دوربینش به تحریک و تشویقِ همین به قولِ خودش عمو کچله به اسم شیرین کاری،حرکات و رفتارایی می کردن که محضِ حفظ آبروشون  نمی نویسیم!
همین برنامه آبروی آدم بَر،شعار ظاهر ساده ای داشت که اختراع خودِ مجری بود و تماشاچیا باید در طول انجام ِ شیرین کاری های هم محله ای شون،وسطِ دایره،از یک تا ده رو اینجوری می شمردند که "یک و یک و یک،دو و دو و دو،سه و سه و سه."خلاصه همینجور بگیر برو تا ده! تهش هم یه مسابقه ی محله!
ولی اگر هم کسی ساده بود،ما بودیم که منظور خودش و کارفرماش سیما رو نفهمیدیم!ببین اینا دیگه کی بودن که ۳۰ سال قبل از مُد شدن تاریخ هایی مثل ۸۸/۸/۸ و ۹۸/۸/۷ و سر و دست شدن مادرایِ بادارِ از قبل برنامه ریزی شده و نشده برای رُند شدنِ تاریخ تولد نوزاداشون،حواسشون به قرن آینده و ۰۱/۰۱/۰۱ و ۰۲/۰۲/۰۲ و ۰۳/۰۳/۰۳ و همینجور بگیر برو تا ۱۰/۱۰/۱۰ بوده،براش یه برنامه ی با ۲۰ سال سابقه ی پخش هم ریختن که خوب تو ذهن بچه های اون روز و پدر-مادرای امروز بره و هر برنامه ای هم که دلشون می خواد براش بریزند!
اینا رو گفتم که اولا بدونید خرابی کار از کجا آب می خورده و مقصر اصلیش هم وطنای غرب زده یا ماهواره و استکبار جهانی نبوده!ثانیا چون خبر دارم که این قضیه،تموم بشو نیست و خواهان زیاد داره،به همه ی مُدپرستانِ رُند بازی که قطعا این وسط ۹۹/۹/۹ رو برای عروسی و برنامه ریزی نتیجه اش از دست دادند،مژده بدم که با این کشف و حسابِ من، ۱۰سال،بلکه هم ۱۲ سال،یعنی تا خودِ ۱۴۱۲/۱۲/۱۲ رو وقت دارن که هر بلایی می خوان،سرِ تاریخ آشنایی و  نامزدی و عقد و عروسی و زایمان شون بیارند! بعد هم پُزِش رو به آب و قرن از سرگذشته های متولد دهه های ۵۰ و ۶۰ (البته اگه زنده مونده بودند) بدن که بیچاره ها،همه ی عمرشون به جنگ و کار برای آبادیِ خرابی های بعدی و اختلاسای ریز و درشت بعدتر گذشت و خیلیاشون سرِ همین حساب، به تشکیلِ زندگی هم نرسیدند؛حالا برنامه ریزی واسه رُند شدن تاریخاشون،پیشکش!


اوایل که پای فوتبال به ایران باز شد،خوشبختانه تلویزیونی نبود که بخواهد پیر و جوان و زن و بچه این مملکت را سرگرم و درگیرِ دویدن ۲۲ تا آدم دنبال یک توپ کند.بعد هم که کم کم پایِ تاجِ سابق و استقلال فعلی و شاهینِ پیشین و پرسپولیسِ پسین به ورزشگاه ها بازشد؛اگر تلویزیونی بود،پخش مسقیمی نداشت.ولی همان موقع هم‌ باز آدمهایی مخصوصا بین قشر محترم ت پیدا می شدند که آنچه جوان در آینه به زور می دید؛اینها در خشتِ خام می دیدند و می گفتند:این فوتبال را خود رژیم عَلَم کرده که سر شما را گرم و ثروت مملکت را چپاول کند.که الهی همان موقع که رژیم مذکور عوض شد ؛بساطِ این بازی را هم عینِ میکده ها و مکان های انجام حرکات موزون جمع می کردند که کار به این روزها نمی کشید!
حالا این که چرا تماشاگرانِ این مملکت،از "پروین پاطلایی" و "بهزادی سر طلایی" آن روزها به این روزها و فحش ناموسی به بازیکن ها و مربی و داورها رسیدند؛داستانِ درازی دارد که متهمِ ردیف اولش همین سیمایی است که برای خودش لقبِ "یار دوازدهم" را هم جفت و جور کرده!
چطورش هم از وقتی شروع شد که همان سیما در راستایِ مثلا کار فرهنگی و یعنی جلوگیری از بدآموزی؛صدای استادیوم را قطع کرد تا فحش ها را فقط حاضران در مستطیلِ سبز بخورند و ملتِ پای تلویزیون در ایران و اتباعِ سایر کشورهای جهان،حسرت بخورند که خوش به حال فوتبال ایران که صدا از سنگ در میاد و از تماشاگراش در نمیاد!
در طول این چهل سال هم با کمک همان سیمای بالا و گزارشگرانش،که وقتی ۵۰ هزار نفر از حاضران در ورزشگاه بلکه هم بیشتر،فحش و صندلی به هم حواله می دادند،چیزی نمی گفنتد یا با گفتنِ "چند تا تماشاگر نما"از کنارش می گذشتتد؛روزها و سالها گذشت تا به هفته نهم لیگ برتر امسال پنجشنبه ۹ آبان رسیدیم.جایی که پرسپولیسی های تماشاگر در ورزشگاه آزادی،به قول رسول خطیبی،سرمربی ماشین سازی، ۹۰ دقیقه به مادر محترمه اش(که مادر دو تا شهید هم هست) ناسزا گفتند!
اوضاع هم طوری خراب شد که باشگاه فرهنگی ورزشی پرسپولیس دو روز بعد، مجبور شد بیانیه بدهد و اعلام کند تماشاگرانش خبر نداشته اند مادر مذکور،والده ی دو تا شهید است! انگار مثلا این هم‌ سهمیه کنکور است یا گزینش استخدامی و بستگان شهدا سهمیه ی فحش نخوردن دارند و  بقیه؛از این سهمیه محرومند و ناسزا مجاز!
فردای همان روز اما که بازی استقلال و تراکتور در تبریز برگزار شد؛۶۵ هزار نفر از هموطنانِ ترک،با فیلم و عکس هایی که بعدا صدا و تصویرشان درآمد؛کاری کردند که درد همشهری شان یادمان رفت!
یعنی شما از اهتزاز پرچم ترکیه و آذربایجان بگیر برو تا حمایت از حمله اردوغان به کُردهای سوریه و مرگ بر کُرد و فارس؛ توهینی نماند که به تمامیت ارضی و وحدت و امنیت ملی ایران نکرده باشند!چیزهایی که رُبع اش را اگر مثلا همشهریان خوزستانی مان می گفتند؛اعدام و حبس ابد می گرفتند!
یعنی خدائیش فدراسیون که هیچ،شورای عالی امنیت ملی و شخص رئیس جمهوری و فرماندهی نیروی انتظامی هم که به قضیه وارد شوند و دستور مُهر و مومِ ابدی ورزشگاه و محرومیتِ مادام العمر تماشاگران شان را صادر کنند؛نصف توهین های همین یک بازی شان هم جبران نمی شود!حالا مجازاتِ باختِ مفتضحانه ی تیم شان که استقلال را از بحران نجات داد؛بماند!


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بال پروازم